«... اینک آبها را میستاییم، آبهای فروچکیده و گردآمده و روان شده و خوب کـُنش ِ اهورایی را...»
او در بلندترین طبقهی آسمان جای گزیده است و بر کرانهی هر دریاچهای، خانهای آراسته، با سد پنجرهی درخشان و هزار ستون خوش تراش دارد. او از فراز ابرهای آسمان، به فرمان اهورامزدا، باران و برف و تگرگ را فرو میباراند. سرودهی جمشید زرهپوش به خجستگی فرا رسیدن جشن آبانگان (دهمین روز از ماه آبان «روز آبان ایزد» گاهنمای زرتشتی – برابر چهارم آبان ماه گاهنمای رسمی کشور) به رنگ برف کهساران / چو گلبرگ سپید یاس زیبا بود تن پوشش / به نازک روسری نرم دیداری
نیایشگاههای آناهیتا معمولا در کنار رودها برپا میشده و زیارتگاههایی که امروزه با اسامی دختر و بی بی مشهور هستند و معمولا در کنار آنها آبی جاری است، میتوانند بقایای آن نیایشگاهها باشند.
برخی حتی سفرههای نذری با نام بی بی (همچون بی بی سه شنبه) را بازماندهی آیینهای مربوط به آناهیتا میدانند.
آناهیتا همتای ایرانی «آفرودیت»، الههی عشق و زیبایی در یونان و «ایشتر»، الههی بابلی، به شمار میرود.
واژهی «آب» که جمع آن «آبان» است در اوستا و پهلوی «آپ» و در سانسکریت «آپه» Apa و در فارسی هخامنشی «آپی» میباشد.
این آخشیج (عنصر) همانند آخشیجهای اصلی دیگر چون آتش و خاک و هوا در آیینهای ایرانیان باستان مقدس است و آلودن آن گناهی بس بزرگ است. برای هریک از چهار آخشیج امشاسپندی (فرشته) ویژه نامگذاری شده است. به گواهی اوستا و نامههای دینی پهلوی، ایرانیان آخشیجهای چهارگانه را که پایهی نخستین زندگی است، میستودند.
در جشن آبانگان، پارسیان به ویژه زنان در کنار دریا یا رودخانهها، فرشتهی آب را نیایش میکنند. ایرانیان کهن آب را پاک (مقدس) میشمردند و هیچگاه آنرا آلوده نمیکردند و آبی را که اوصاف سهگانهاش (رنگ - بو - مزه) دگرگون میشد برای آشامیدن و شستشو بهکار نمیبردند.
«هرودوت» میآورد :
«... ایرانیان در میان آب ادرار نمیکنند، آب دهان و بینی در آن نمیاندازند و در آن دست و روی نمیشویند ...»
«استرابون» جغرافیدان یونانی نیز میآورد :
«... ایرانیان در آب روان، خود را شستشو نمیدهند و در آن لاشه، مردار و آنچه که نا پاک است نمیاندازند ...»
در برگردان فارسی آثارالباقیه ابوریحان بیرونی میخوانیم :
«... آبان روز دهم آبان ماه است و آن را عید میدانند که به جهت همراه بودن دو نام، آبانگان میگویند. در این روز زو Zoo پسر طهماسپ از سلسلهی پیشدادیان به شاهی رسید، مردم را به کندن قناتها و نهرها و بازسازی آنها فرمان داد، در این روز به کشورهای هفتگانه خبر رسید که فریدون ، بیوراسب (ضحاک - آژی دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند...»
در روایت دیگرى آمده است که پس از هشت سال خشکسالى در ماه آبان باران آغاز به باریدن کرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد.
زرتشتیان نیز در این روز همانند سایر جشنها به آدریانها (آتشکدهها) مىروند و پس از آن براى گرامیداشت مقام فرشتهی آبها، به کنار جوىها و نهرها و قناتها رفته و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا که به آب و آبان تعلق دارد) که توسط موبد خوانده مىشود، اهورامزدا را ستایش کرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را کرده و پس از آن به شادى مىپردازند.
جالب اینجاست که مىگویند اگر در این روز باران ببارد، آبانگان به مردان تعلق گرفته و مردان تن و جان خویش را به آب مىسپارند و اگر بارانى نبارد، آبانگان زنان است و زنان آب تنى مىکنند.سرودهی جمشید زرهپوش به خجستگی فرا رسیدن جشن آبانگان (دهمین روز از ماه آبان «روز آبان ایزد» گاهنمای زرتشتی – برابر چهارم آبان ماه گاهنمای رسمی کشور)
نهفته خرمن پرتاب گیسویش / میان همگنان
با مرد و زن همراه / به دست هر یک عود و اوستایی
من سرگشتهی تنها / پریشانحال وشرمنده
شده محو تماشایش / نگاهش در نگاهم بست
با گرمی! / به چشمانش نگه کردم / چو دریایی
پر از امواج شادی بود / درون چشم زیبایش / محبت موج میزد / هزاران راز و رمز مهربانی
در نگاهش فاش جاری بود / به نرمی گفت میدانم! / فرامُش کردهایی! / شاید نمیدانی!!!
که روز و ماه آبان است / جشن پاک آبانگان
که اینک من / به آیین نیاکانم / لباسی چون پریزادان / سپید سیمگون دارم / به دل شوری دگر دارم
به سر شوقی و آهنگی / خیال جویباران و / هوای بوستان دارم
در آنجا با سرودِ رود و بوی عود / به یاد ایزد آبان
سرایم «یشتِ آبان» را / سرودِ «آبزوران» را
برای باغ و بستانها / برای رود و دریاها / شکوه و فر وزیبایی / فروانی و شادابی / تمنا از خدا دارم
بیا باهم درین شادی دل و جان تازه گردانیم / جهان زندگانی را بهشت جاودان سازیم
نگاهم از نگاه تو / گرفته پیش پاهایم / ز خجلت خیره ثابت ماند
زبس شرمنده گردیدم / که ننگم آمد از خویشم
منِکرده فرامُش / رسم و آیین نیاکان را
چو کرمی / سر به چنبر برده از زشتی / بههر بیغوله میلولم
نه شوری و نه سودایی / نه عشق و مهر و پروایی
ز نادانی جفا کرده / به آیین و ره کیشم
زمانی ساکت وآرام / به دریای هزار اندیشه افتادم
در آن ژرفای پر غوغا / فروغی از درونم خاست
که تا اوج اهورایی / به شهر روشن زرتشت پی بردم
در آن شهری که شادیها / چنان خون در رگ دلهاست
غم دنیا چو خاشاکی است / که بر امواج شادیهاست
در آنجا با غمی هرگز / دلی تنها نمیماند
که هر دل را هزاران دل / همه درد آشنا باشد
ابر شهری که آیینش ریا نیست / کسی دینش به دنیایی نبازد
دروغ و کینه و پیمان شکستن / به شهر روشنش راهی ندارد
در آن شهری که زن همتای مرد است / شریک شادی و غمهای مرد است
جدایی و جفا در کارشان نیست / اساس زندگانیشان اشویی است
تمام مردم، آب و باد و خاکش / چنان آتش به پاکی میستایند
برای بهترین زندگیها / همه آنرا مقدس میشمارند
بهین شهری که در جویش / زلال چشمهها جاریست
درختانش ز سرسبزی / در اوج حسن و زیباییست
هوای پاک دلجویش / نسیمی جانفزا دارد
ز هر سو بوی گلزاران / ز جانان بوی جان آرد
به کُرنش سر فرود آوردم و گفتم! / که اینست رسم و آیینی
اشوزرتشت سردار اشویی است / در آیینش سر مویی خطا نیست
خدایا جاودان بادا / چنین آیین والایی
عید باستانی تان مبارک
از اطلاعات دست اول تان ممنون
در آن شهری که شادیها / چنان خون در رگ دلهاست
غم دنیا چو خاشاکی است / که بر امواج شادیهاست
در آنجا با غمی هرگز / دلی تنها نمیماند
که هر دل را هزاران دل / همه درد آشنا باشد
ابر شهری که آیینش ریا نیست / کسی دینش به دنیایی نبازد