بی گمان نیست رهی , زدر میخانه
به در خانه دوست
......
میخانه پرستم
عاشقم
به رخ آن لیلی
که رود راه درش
ز دل میخانه
بعدا نوشت :
یه شبِ سرد و ُسفید و مهتابی
دنبال جایی واسه شیلنگ و تخته اندازی
دل زده بودم به تار عنکبوت نو
تار عنکبوت دیگه ، شده برام خونة نو
دنباله یه جای دنج و مهتابی
رسیدم خونة یه ، دختر خوبُ نازنازی
خونه ای از برف و گُلای نقاشی
خونه ای از تنهایی ها
شعرای خوب و رقاصی
یواشکی رفتم جلو
زنگ درش رو بزنم
دیدم رو دیوار خونشون نوشته که کین
نوشته بود
......................
اسمم هدا ، لنگه ندارم به خدا
تخته کجاس تا بزنم
چش نزنین یه وقت شما !
عاشق فصل خزون و بهار و غیره ام
آخرش نفهمیدم که دیوونم یا عاصی ام
سیاه و سفیده رنگ رویاهای من
لباس صورتیم نشون راستگویی من
قورمه سبزی می خورم
راک میزنم ، پاپ میخونم
به جای شیکر تو کیکم ، نمکو جا می زنم
به خودم غر میزنم دکتر بشم
چاق بشم ، چله بشم ، مثل یه دسته گل بشم
یه باری یه کاری کردم که بمونه اون چیه
ضایع بود می ترسم آبروم بره
هشت سالی هم توی ایران
خاطره رو خاطره سوار بوده
از جدایی ها مینالم ، من مامانمو میخوام
ایران و دوستای خوب و خاطراتمو می خوام
احسان خواجه امیری ، اگه دستم برسه
یه گازه گندة آبدار میگیرم ، حوالشه
یکی از فامیلمون مثل یه میخ رواعصابه
یه روز نفرین میکنم ، عاقبتش حکایته
عاشقم ، عاشقه چشم و لب بی نظیر خود
عاشق قشنگی و نگاه بی رقیب خود
جارو کردن تو خونه علاقمه
اگه جارو نزنم ، آخ مامانم، چه راحته
..............
من دیگه سردم شده
زنگ میزنم ، در وا میشه
یه پری چهره با قهوه ، دم در ظاهر میشه
یه دخمل بد سیگنال دارم من
بی تربیت از همه نوع دارم من
ولی این یکی آی شیرینه
بی تربیت از نوعه آفرین ه
به من میگه دوخشلم و قشنگم
دل می برم هوار تا رنگارنگم
ناناس میگن ، از من کپی گذاشتن
لینکمو هر جا که بگی گذاشتن
دوستام میگن برو اسفندو دود کن
چش نخوری الهی ، حرفو گوش کن
هوار هوار تا عاشقا ردیفن
به زبر پام لاله و رز می ریزن
خوگشلترین خوگشلا منم من
نانسیه اجرم پیشه من شده اَن
لوپز همیشه حسرتم رو داره
براد پیت واسه من جولی رو جا میذاره
هر چی بگم باز کمه از جمالم
خلاصه من اند و ته کلاسم
دوسمش دارم هزار و یکی دونه
آخه ندیدمش هنوز، میدونه
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
گر چه حافظ نپسندد زمن این گفتارم
طایر عشق دگرباره رها کرد مرا
که دراین دامگه هجر و فراق افتادم
من رها هستم و از جور جهان بی باکم
اینک آخر بگاشیم ز کمر زنارم
بَرده بودم به در و پنجره خانه دوست
حال آنقدر رهایم که سری در بادم
حافظ ار باغ برین جایش بود
از همان روز اَلست است که در میخانه ام
و اگر آدم به هوای تن حوا به خراباتش کرد
من به جرم چه گناهی ، ابدی بر بادم ؟
شعله آتش دوزخ بخریدم برجان
حال از رخ و سیمای تو ، من بیزارم
کوکب بخت مرا کوچه و برزن بشناخت
که من اندر دو جهان رسوایم
خون ، دل کندن من ، چهره ام افروخت
گرچه این سیل دمادم همه برد از یادم